۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

مهمانی ناشنوایان

دیشب اولین بارم بود که به مهمانی ناشنوایان  دعوت شدم . همه ناشنوا بودن جز دوبچه آنها .
چقدر خوش گذشت و بماند که دستمونو گرفته بودیم و ازته دل میخندیدیم ! به دخترو پسرهای نسل 50 ، بعد انقلاب،  باهم همکلاسی بودن و خاطرات بازیگوشی خودشونو  یادآوری میکردند.
این بچه های ناشنوا ،  ناشنوا هستن ولی لال نیستن! برعکس خیلی خیلی زیاد حرف میزنن . طوری نزدیک بود توی جمع 15نفره سرسفره شام بکوبم زمین و بگم ساکت باشید غذاتونو بخورید از دهن افتاد و سرد شد! توی اون جمع فقط من ساکت بودم و با لذت به خوردن فکر میکردم و میخوردم!

چقدر جالبه کشف کنی ، این بچه ها شاگرد مامانم بودند و ازهر دوطرف ، یکدیگر را  به خاطر دارند!

۱ نظر:

سپیده گفت...

سلام ننه
ممنون بابت اون نکته که اشاره کردی....
منم دلم از این مهمونی ها خواست حتی اگر کسی پر حرفی کنه برام....