۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

افطاری

 امسال ، چقدر مزه داد که با میوه افطارکردم بخصوص با انجیر یا گلابی آبدار و شیرین . دیگه دلم شیرینی مثل فرنی ،  زولوبیا یا بامیه ، آب و چای شیرین نخواست!

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

نمی فهمم!

هیچی مثل این کلمه "نمی فهمم" برام از صد تا فحش بدتر نیس!
لطفا به جای اینکه به ما بگید "نمی فهمم" دقیق این جمله  بگید : دوباره بگو ببینم چی گفتی ؟.

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

مهمانی ناشنوایان

دیشب اولین بارم بود که به مهمانی ناشنوایان  دعوت شدم . همه ناشنوا بودن جز دوبچه آنها .
چقدر خوش گذشت و بماند که دستمونو گرفته بودیم و ازته دل میخندیدیم ! به دخترو پسرهای نسل 50 ، بعد انقلاب،  باهم همکلاسی بودن و خاطرات بازیگوشی خودشونو  یادآوری میکردند.
این بچه های ناشنوا ،  ناشنوا هستن ولی لال نیستن! برعکس خیلی خیلی زیاد حرف میزنن . طوری نزدیک بود توی جمع 15نفره سرسفره شام بکوبم زمین و بگم ساکت باشید غذاتونو بخورید از دهن افتاد و سرد شد! توی اون جمع فقط من ساکت بودم و با لذت به خوردن فکر میکردم و میخوردم!

چقدر جالبه کشف کنی ، این بچه ها شاگرد مامانم بودند و ازهر دوطرف ، یکدیگر را  به خاطر دارند!