دیشب اولین بارم بود که به مهمانی ناشنوایان دعوت شدم . همه ناشنوا بودن جز دوبچه آنها .
چقدر خوش گذشت و بماند که دستمونو گرفته بودیم و ازته دل میخندیدیم ! به دخترو پسرهای نسل 50 ، بعد انقلاب، باهم همکلاسی بودن و خاطرات بازیگوشی خودشونو یادآوری میکردند.
این بچه های ناشنوا ، ناشنوا هستن ولی لال نیستن! برعکس خیلی خیلی زیاد حرف میزنن . طوری نزدیک بود توی جمع 15نفره سرسفره شام بکوبم زمین و بگم ساکت باشید غذاتونو بخورید از دهن افتاد و سرد شد! توی اون جمع فقط من ساکت بودم و با لذت به خوردن فکر میکردم و میخوردم!
چقدر جالبه کشف کنی ، این بچه ها شاگرد مامانم بودند و ازهر دوطرف ، یکدیگر را به خاطر دارند!
۱ نظر:
سلام ننه
ممنون بابت اون نکته که اشاره کردی....
منم دلم از این مهمونی ها خواست حتی اگر کسی پر حرفی کنه برام....
ارسال یک نظر