بالاخره 240 ساعت کارورزی بچه ها تمام شد . 24 روز ، روزی ده ساعت کار کردند و برروی کارهایشان نیز نظارت داشتم . از زیر دست این بچه ها این کارها در اومد بیرون.
نمی گذاشتم به خودمون بد بگذره ! یه مدرسه سه طبقه با تمام امکانات در اختیارمون بود و فقط خودمو بالای سرخودمون بودیم نه مدیر نه معاون کسی نبود الا سرایدارمون ! با پول مدرسه که بهمون میدادن میرفتیم بستنی ، بستنی فالوده و هندونه می خریدیم و 6 نفری میخوردیم قدر می چسبید ! حتی یکبار بچه ها نخود کوبیده با سیر ترشی آورده بودند ! چه کارهایی نمیکردن؟! تذکر دادم بهشون که دیگه سیرترشی نیارن مثلا میخوان وارد اجتماع بشن .
پ.ن : مرجان خانومی کجایی ؟! جات خالی یک روز تو مدرسه ناهار آبدوغ خیار با تکه های یخ خوردیم !
۴ نظر:
به به چه زيبا و دوست داشتنى. خسته نباشى عزيز دل
اون بستنى فالوده ها و آبدوغ خيار هم نوش جونتون و جاى من هم كه حسابى خالى
( شديدا دلم خواست الان )
che khoshgeland
مرجان : واقعا یادت کردم اون لحظات
مهدی: ممنون قابلی نداره :)
وای این کارها محشرن دختر!!
خسته نباشین و گوارای وجود:)
ارسال یک نظر