۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

درس طبیعت

با یکی از همکارام در مورد ارتباط انسانی حرف میزدیم که سرکلاس چگونه با بچه ها رفتار کنیم و این رفتارهای بچه ها اصلن قابل پیش بینی نیس و ما باید طوری رفتار کنیم که برای بچه ها تکراری نباشه . ارتباط ما براساس  روحیه و عاطفه بچه ها اس و داریم پرورششون میدیم برا آینده که چگونه و کجا و جلوی چه کسانی رفتار مناسبی داشته باشن . بخصوص زمانی که بچه ها ناشنوا باشن و گوش هم که نمی کنن روشون می کنن اونور . حالا بماند که چطوری برخورد می کنیم باهاشون .. در حین این حرفا به حرفی رسیدیم که می گفت دختری از هم کوهنوردی من (همکارم یه کوهنورد حرفه ای هس مثلن 41 سالشه ولی حس می کنم همسن خودمه و ریلکسم باهاش ) خیلی ادعا می کنه و حرفهای فلسفی می زنه و میگه اعتقاد دارم بهش .ولی در عمل اصلن اینطور نیس . بهم گفت ببین دختر بلا! من میرم کوهنوردی و اصلن ادعای حرفهای قلمبه و سلمبه ندارم ولی خیلی چیزهای ریزی را از طبیعت و کوه یادگرفتم .

راست می گفت ازوقتی چن ساله میره کوه کاملن ریلکس و شاداب شده، بیخیال مشکلات و مسائل خصوصی اش شده . صبورتر شده ، از تمام لحظات کنونی اش و اتفاقات ریز و جزیی که براش میفته لذت می بره .



خیلی خوبه همش سرمون تو کتاب نباشه و دنبال حرفهای تخصصی و گنده ؛ یه کمی سرمونو بگیریم بالا و طبیعت و آسمون نگاه کنیم و در سکوت و سادگی خیلی چیزهارا یادمی گیریم




۱ نظر:

بامداد راستین گفت...

من هم چند کوهنورد میشناسم همین طورن