۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

گوشی مامان

مامان : بیا برام شارژرو وصل کن به گوشیم .
من : در حال بافتنی ، خودت باید یاد بگیری ، تمرین کن بگرد پیداش کن وقتی که روشن شد گوشیت یعنی درسته!
(تازه گوشیشو عوض کرده ).
- : نمیشه ! نگاهش کن هرکاری میکنم نمیره توش !
- : بده ببینم چشه ؟این که نمیره توش ! شارژ خودت کو؟
- : نمیدونم ! داداشت ورداشت !
- : هی بهت میگم گوشیتو عوض نکن با اون ! حالا صبر کن بیاد ببین شارژتو کجا گذاشته؟
- : ولی گوشیم داره خاموش میشه !
-: بده ببینم . نه مامان جون این که پره خیالت راحت تا چن روز کار میکنه !
-: اه !!! این که گوشی من نیس ، مال باباس !در حال دویدن به آشپزخونه و پیدا کردن گوشی اش ،باهم خندیدیم که هیچکدوممون ندیدیم !
پ.ن : یکی از دوستهام میگفت برای اینکه سبک بشی کمی گریه کنی خوبه ! هرکاری کردم گریه کنم که مثلن تنها موندم بعد از او ، نشد که نشد ! نمیدونم چرا اشکم در نمیاد ؟
حالا بی خیالش ! بافتنی تاپم تموم شد مونده قلاب بافی حاشیه هاش ، قرار بود شال ببافم دیدم خیلی پهن شده کردم تاپ! دوباره کاموا خریدم برای بافتن شال .

۵ نظر:

sadaf گفت...

اول که خواهر خوب شد گفتی که لینکتو عوض کنما آخه من همیشه از رو آدرس خودت میام اینور زیاد هم حوصله خونه تکونی ندارم ولی خوب عوض شد.
عجبا شال رو تبدیل کردی به تاپ بابا ایول.
بعد از رفتن کی ؟ کاش بیشتر نوشته بودی. من یه جورایی با این محیط وب جدیدت غریبم خیلی سختمه توش بنویسم نمیدونم چرا اون اولی رو بیشتر دوست داشتم یه کاری کن فضاش مثل قبل بشه برامون

مالزي نشين (مانيا) گفت...

بيا خودم يه كم گوشمالي‌ت بدم تا گريه ات بگيره!!! :D

یه دختربلا گفت...

صدف جان ! همه اینو میگن بلاگ اولیتو بیشتر دوس داریم ! بلد نیستم مثل اونو بکنم ! باشه تلاشمو میکنم مثل اون بلاگ اولی بشه

Mrs.ZigZag گفت...

بافتنی خیلی به آدم آرامش میده. فکر میکنم واسه همونه که اشکت دیگه در نمیاد چون آرامشت رو از بافتنی گرفتی!! (:

یه دختربلا گفت...

به زیگزاگ:
آره شدیدمشغول بافتنی ام جنون بافتنی دارم این روزها حتی شبها هم بیدارم!