۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

یه خاطره کوچولو

روزی از روزهای کاری ام ، همهمه ای آنچنانی در کلاس پیچیده بود مثل اون معلم جودی ابودت رفتم سرکلاسشون !
- : چه خبره ؟! چقدر سروصدا می کنید ؟
= : خانم این دختره منو پیش دوس پسرم خرد می کنه!
-: یعنی چه ؟ مگه چه کار کرده ؟
لازم به ذکر هس که این مدرسه دخترونه طرف شمالی مدرسه چسپیده به یه مدرسه پسرونه هست برای همینه که پسرها اتو کشیده و تمیز رو به قبله می ایستند و از حیاط مدرسه با دخترها واقع در پنجره های مدرسه صحبت می کنند اونم با اشاره دست و بدون هیچ صدایی!
+ : هیچی از این پسره خوشم نمیاد بهش گفتم خاک بر سرت !
-: یعنی چه ؟ مگه تو دوست اون پسر هستی ؟ این دونفرداشتند باهم صحبت می کردند به تو چه ربطی داشت ؟!
=: خانوم حالا من چه کار کنم آبرومو برد جلوی این پسره !
-: ساکت ! ببینم چه کار می تونم بکنم ! خب بگو ببینم چرا بهش گفتی خاک برسرت؟
+: همینجوری !
- : خب حالا که همینجوری بوده ! پس میری جلوی پنجره و از اون پسره معذرت خواهی می کنی !
رفتم جلوی پنجره رو باز کردم دیدم وای پسرها چقدر عصبانی ان میخوان بپرن اونو خفه کنن البته ماطبقه سوم بودیم پس زورشون به ما نمی رسید . اگه زود قال قضیه نمی کندیم می اومدن مدرسه ما و راحت به مدیر و معاون ماجرای داستانشونو می گفتند!
تا منو دیدن مودب شدن ! گفتم اون پسره افشین کجاس؟کدومشه ؟
اومد جلو گفت منم .
-: خب رویا بیا ، لطفا زود یک کلمه معذرت خواهی کن و بریم سر درسمون .
به هر حال این ماجرا تموم شد ولی خواستم بهشون بفهمونم به کسی حرف بدی نزنند و توهین نکنند و دختر و پسر نداره!
پ . ن: یک بار سر کلاس موقع زنگ تفریح ، دخترها با دوربین شکاری همراه با پوشش کامل صورتشون با مقنعه ، فقط چشماشون هویدا بود و از این طریق جاسوسی می کردند و روی لب پسرها زوم می کردند که ببینن چی می گن این پسرها در مورد خودشون!
پ.ن : این همه ما گفتیم بابا اینهارو بیارید مدرسه همدیگه تا عادی بشه براشون ! نشد که نشد؛ البته دخترها خودشون بعد از یه مدتی می فهمیدند نه بابا بهتر از این پسرها، کسانی هستند!

۶ نظر:

داروگ گفت...

من که از همون اول کودکی سرم تو کار خودم بود ، مرد و زن ، کوچیک و بزرگ برام فرقی نمی کرد و مهم انشانیت بود.
ولی خداییش اگه همچین معلمی داشتم نمی دونستم چی می شد ... :دی

متاسفانه این جامعه تو همه زمینه ای برا شهروندانش عقده درست می کنه!

چقدر تاریکه....

یه دختربلا گفت...

به داروگ :
هممون باید از خودمون شروع کنیم . خواستم یه معلم متفاوت با بقیه باشم

reza ahmadzadeh گفت...

سلام.از اینکه اینقدر با انرژی دیدمت خوشحالم.از خدا میخوام روز به روز به انرژیت اضافه کنه تا بتونی بعد از این مرحله ی سختی که شروع کردی(تمرین شنیدن)بتونی انرژی به دیگران دادن رو هم تکمیل کنی.انسان واقعا نماینده ی خدا در روی زمین است و با هر چیزی میشه به یاد خدا افتاد.الان انرژی بالای شما و شاد زیستن تو مرا به یاد خدا انداخت.ممنون

یه دختربلا گفت...

به رضا :
دادن انرژی ربطی به شنیدن یا نشنیدن نداره!
فعلا که سمعک خرابه .دوهفته هس تعطیله .

خواهش میکنم کاری نکردم ممنون

فرزام گفت...

دوست پسر؟ دوست دختر؟ مقنعه؟ بعد بحث آزاد در موردش با معلم؟ این اتفاق کجا افتاده؟؟

یه دختربلا گفت...

به فرزام :
همینجا در جوار پایتخت جمهوری اسلامی ایران!