۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه

زندگی یعنی این

چه کیفی داره وقتی که ببینی زور میزنی شب بخوابی خوابت نبره! بلند بشی برای خودت دردل کنی و حرف بزنی. بعد یه کتابی از کتابخونه ات برداری و میدونی چیه قبلا هم خوندی، دوباره بخونی اونم زیر پتو با نور گوشی موبایل . یهو یه ایده ناب به سرت بزنه و فوری یادداشت کنی توی گوشیت و ذوق کنی برای دوستت بفرستی اونم سه و نیم صبح برای یه چیز دیگه ! بعدا که اجرا کردم میگم چی بوده .
.
.
.
بافتنی شالم تموم شد ولی هنوز به نتیجه نرسیدم که چه مدلی میخواهم به حاشیه اش اضافه کنم ؟!فعلا یک مدل گل رز قرمز بافتم با برگ های سبز با قلاب و میل . خوشگل شد ولی اونطور باید زیاد راضی ام نکرد تا ببینم چکار میتونم بکنم . بیشتر دلم قلاب بافی میخواد که باید کتابشو بخرم . با اینکه اولین بارم بود که مدل گل رز می بافتم بدون هیچ گونه آموزش یا تصویری که از قبل دیده باشم. فقط با ذهن که خواستم به خودم ثابت کنم. قلاب بافی هم اولین باره که امسال میخوام یاد بگیرم .
.
.
.
هنوزه بهش فکر میکنم گاهی مواقع کوچولو . میبینم که واقعا از بودن با او لذت بردم و با او در احساسات مشترک شریک شدم ولی بیشتر از این دیگه نمی شد و نمیتونستیم ادامه بدیم !برای دوست خوب بود ولی برای شریک زندگی نه! حالا هرجا هس موفق و شاد باشه و زندگی خوبی داشته باشه .
.
.
پ.ن : کتاب ذن و عکاسی Zen & Photography بخونید پر از درس های زندگی هست .
پ.ن : خداراشکر بابت همه چیزهایی که بهم داده ای .

۸ نظر:

داروگ گفت...

[)):]
بابا چه کیفی داره آخه؟
شب که کلن خواب ندارم. 2روزه امتحانای معوقه دانشگاه شروع شده می خواب بخوابم نمی شه که نمی شه!
نیم ساعت پیش داشتم زور می ردم بخوابم یهو از زور زیاد یه ایده اومد تو سرم گفتم بلند نشم ، با خودکار بالای تخت رو دستمال کاغذی نوشتم و الانم ... که اینجام!
راستی چرا همه اینقدر شبیه هم شدیم؟!
پ ن آخر رو هستم!خدا یا شکرت بابت همه چیز

سپیده گفت...

سلام دختر بلای باهنر....خسته نباشی ننه
خدا رو شکر که ایده هاتو از اونورم دوستت تایید کرده...
به روزم مادر

یه دختربلا گفت...

به داروگ :
وای امتحان نگو تو شهریور و مهر ؟!! تجربه اشو دارم چن سال . تموم شد پریدییم ما!

به سپیده :
فعلا که دوستم هیچی نگفته !

ناشناس گفت...

خداراشکر بابت همه چیزهایی که بهم داده ای

نیلوفرانه گفت...

آفرین به تو بلای شکرگزار D:

یه دختربلا گفت...

ممنون ، خانم دکتر شیطون

mehdi گفت...

khili kyef dare khodayish

یه دختربلا گفت...

به مهدی :
تازه از خوشحالی خوابم نبرد نشستم خوردم از تو یخچال!