۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

یادم باشه

یادم باشه بالاخره اومدم ترم 10 زبان انگلیسی که زمانی برام رویا بود 5 سال پیش .
ثابت شد به خودم .

عجب بچه هایی هستند سرکلاس ! فکر می کنن اینجا دانشگاهه و با دانشگاه آزاد عوضی گرفتن و میتونن باند بازی کنن و کلاس را به میل خود پیش ببرن نمونه اش اصلا این ترم رایتینگ ندادن!جز خودم .

اومدم کلاس موسسه ی آزاد  و پول میدم و هدف دارم  . نمیدونم چرا میان وقت و پولو زمان مارو تلف می کنن . ماشالا فارسی روون حرف میزنن!
این ترم کلاسمو عوض میکنم . فقط یه ترم اینجا دووم آوردم!


پ.ن :
یادتونه در یه پستی نوشته بودم از استاد زبان خوشگلمون . آشنا از آب در اومد و راحتتر بهش میتونم دسترسی داشته باشم اونم خیلی ذوق کرده بوداز دیدنم  تا حدی که دوستم فهمید!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

این روزها حسشو ندارم بیام اینجا و بنویسم . نمی دونم چرا . انگار مثل خری تو گل گیر کرده باشم . !

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

زیبایی پنهان


چن سال پیش در حیاط محوطه دانشگاه :
همکلاسیم  پسر  رو میکنه و بهم میگه این دختر فوق العاده زیباس .
- آره خیلی زیباس و خوشگل ولی یه چیزی انگار کم داره.
* چی کم داره ؟
- انگار جذبه نداره
* راس میگی ها !جذاب نیس . کسی نمیره طرفش و تنهاس !



بعضی از دختران و پسران بی نهایت زیبا هستند در برخورد اول اما هرچی بیشتر باهاشون رفت وآمد میکنی بیشتر زده میشی ازشون ! و حاضری تمام محتویات معده رو بیاری یالا بریزی روشون از بس رفتارشون بسیار زننده و خودخواه هستند . البته حساب اون افرادی که هم زیبان هم خوش رفتار جداس.
درمقابل بعضی از آنان در برخورد اول جلب توجه نمیکنه بعد بیشتر زیبایی های پنهانشون معلوم میشه اه این خوشگله چرا دقت نکردم!

پ.ن : یادش بخیر دانشگاه ما زمانی هتل بود آزاد اونم توی ایران و دولتی . هر نوع پوششی دلت میخواس می پوشیدی حتی شلوار کوتاه تا 5 سانت پایین زانو و پاهای خوش تراش دختر میدییم! فقط شال و روسری سرمون با سارافون. شنیدم الان محدودیت بیشتر شده فقط با مقنعه و جداسازی جنسیت خیلی گند شده .

۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

خیلی دور ، خیلی نزدیک

امروز رفتم عید دیدنی دوستان خانوادگی، یکی از آقایون محترم و بزرگوار  قرار بود بیاد خونه صاحبخونه وصاحبخونه  ما را نیز به آنجا دعوت کرده بود که از دیدنش بهره مند بشیم .
لحظاتی قبل از آمدن آقا ، خواهرم بهم گفت: نگاه کن انگار یکی از مهمان ها فلجه ! دست تکون نمیده . برگشتم دیدم مردی با چهره آفتاب سوخته و تپل ولی سنشو نمیشد حدس بزنی از بس یه چروک کوچولو توی پیشونیش نداشت حتی از مال خانمها بهتر اتو کشیده بود پیشونیش؛ فقط دور چشمش در حد آدمهای 50 ساله بود . قامت متوسط و ریش پرفسوری کوتاه.
دیدیم آره بی حرکته ! تعجب کردیم . ولی هنگام اومدن آقا، یهو بلند شد دیدم آره دس نداره دست راستش قطع بود ولی دست چپش تکون میخورد . پس فلج نبود!
آقا منو به همان آقایی که دست نداشت معرفی کرد . در حد کوتاه سلام و علیک کردیم .  چهره اش  خیلی گرم و دوس داشتنی بود .

بعد از رفتن فهمیدم ، کی بود و خیلی جا خوردم!

 آقای دکتر ریاضی بود نویسنده کتاب از بی قراری تا قرار ...

۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

از بی قراری تا قرار11


زیبای کلیسا (2)

گفت :این اسلام است که آیین آدم کشی و ایستایی و حمله و تجاوز است و دین مسیح آیین محبت و سپس اضافه کرد:
مسیح می گوید : همسایه خود را مانند خود دوست بدارید .
گفتم : گرچه من نیز دینم را انتخاب نکرده ام ولی با مطالعاتی که تاکنون کرده ام ؛ اسلام حقیقی آیین محبت و رحمت است به دلایل زیر:
1- همه سوره ها با بسم اله الرحمن الرحیم شروع می شود ، یعنی : با نام خدای بخشنده مهربان و هرکاری را باید با همان شروع کرد و این بدان معنی است که هرکاری باید با هدف بخشندگی به کل موجودات عالم و مهربانی و محبت نسبت به انسان ها توام باشد .
تازه محبت داد و ستد مهر است درحالی که بخشندگی و مهربانی ، بدون هیچ گونه پاداش و درخواست مهر است .
2- بالاتراز محبت و عشق ، احسان و انفاق است . اگر من همسایه خود را مثل خود دوست بدارم کافی نیست ، باید به او احسان کنم و نیکی رسانم و با دست و دل و جان انفاق نمایم . حتی به بد کننده برخورد نیکی زبانی و عملی و مالی و جانی انجام دهم. که پیامبر اسلامفرمود : نیکی کن برکسی که به تو بد کرده است .
3- اکثر پیامبران حتی حضرت نوح و موسی و عیسی در حق قوم خود نفرین کردند که مسلماً با محبت منافات دارد ولی پیامبر اسلام هرگز نفرین نمی کرد . از این رو رحمة للعالمین لقب یافت .
4- جنگ های پیامبر و جهاد در اسلام ، دفاع ازآزادی عقیده و عمل بوده است . پیامبر اسلام (ص) طبق دستور خدا خواست مردم را از شرک و کفر و فساد و جهل و دختر کشی و غیره نجات دهد و جامعه را سالم سازد و تنها پیامش این بود لا اله الا الله . ولی مشرکان آنقدر آزارش دادند و یارانش را به جرم اعتقاد به خدا ، پاکی و تقوا کشتند و شکنجه دادند که مجبور شد شبانه از مکه بگریزد و به مدینه هجرت کند .
به مدینه هم که رفت رهایش نکردند و دهها بار به آنجا حمله کردند . وظیفه هرانسانی است که در مقابل حمله دشمنان از خود و خانواده خود دفاع کند و پیامبر دفاع کرد. دفاع لازمه ی زندگی هرموجودی است .
اگرهم به ایران و روم حمله شد . به خاطر آن بود که آنها پیوسته به سرزمین مسلمانان حمله می کردند ، ملت خودشان را در اختناق و بردگی و طبقات اجتماعی ننگین قرار داده بودند و نجات محرومان وظیفه هر انسانی است . وظیفه من و شما هم است که در هرجا مظلوم و محرومی بودبه کمکش بشتابیم ، گرچه جانمان در خطر باشد .
5- عرفا و صوفیه که آنقدر از عشق و محبت دم می زنند از کجا درس گرفته اند ، مگر این است که از قرآن و سنت رسول الله و ائمه یادگرفته اند .
6-دراسلام هرگز تفتیش عقاید نبود ! در قرن دوم هجری بدون هیچ گونه تعصبی کتابهایی در حکمت و فلسفه و علوم از یونانی و سریانی و هندی و ایرانی به عربی ترجمه شد که بعضی از آنها کاملاً کفر و شرک بود ولی هیچ کس مانع ترجمه و نشر آن نشد . حتی مأمون هم علمای مذهب و مکاتب فلسفی را دعوت می کرد که به مناظره بنشینند و بحث کنند و خود نظارت داشت و هرگز به دهریون و منکران خدا هم توهین نکرد .
درحالی که تاریخ کلیسا پر است از کشتن و سوزاندن علما و فلاسفه و بستن آکادمی های یونانی و کشتن میتراییست ها و مانویان و تخریب معابد آنان و ایجاد جنگ های مذهبی صلیبی و غیره .
7- تمدن اسلامی بدون هیچ تعصب از همه فرهنگ ها و ملت ها و مذاهب فلسفی و کلامی بهره جست و از چین گرفته تا آفریقا و همه را در یک ترکیب هماهنگ توحیدی درآورد که تاریخ تمدن گواه آن است .
هم اکنون به من بگو عواطف و مهربانی ها و محبت هایی که در جامعه ایران می بینید در کجای دنیا نظیر دارد ؟
مبلغ مسیحی که در برابر استدلال هایم سپر انداخته یود گفت بله ، بعضی حرف های شما درست است ولی حضرت محمد پیامبر بود و عیسی خدا .
گفتم : از این احمقانه تر سخنی نشنیده ام که انسانی از مادر زاده شده خدا باشد .
گفت : پسرخدا بود .
گفتم : چطور می شود هم خدا باشد ، هم پسرخدا ،هم به قول انجیل پسرانسان یا پسر یوسف نجار ! او کلمه بود یعنی ظهور خدا در تجسد بشری ؟
با عصبانیت مرا از دفترش بیرون کرد و گفت : تو برای تعلیم نیامده ای !
من رفتم اما یکشنبه ها برای دیدن چهره های زیبای دختران به کلیسا می رفتم و از دست دادن با دخترها لذت می بردم ، ولی دلم پیش همان دختری بود که مرا به کلیسا رهنمون شد .
روزهای جمعه عصر هم به باغ آمریکاییها می رفتم و درفضایی دوست داشتنی و پر از لذت ، ساعت ها با دختران خوش و بش می کردم .
اتفاقاً روزی یک مسلمان دیگر را دیدم که او هم در همان محل بود ؛ از من پرسید : تو تعمید شده ای ؟
گفتم : تعمید یعنی چه؟
گفت : یعنی به دین مسیح در آمدی ؟
گفتم : نه ، من در پی تحقیقم ، اما تو چی ؟
گفت: من مسیحی شده ام ، تعمید یافته ام .
گفتم : چرااین دین را انتخاب کردی؟
گفت : زیرا عیسی فدیه شد تاگناه بشر بخشیده شود و کسی به جهنم نرود . اما در اسلام امر می کند این کار را بکن . این کار را نکن اما با مسیحی شدن کار تمام است . همه ما بخشیده می شویم و به ملکوت خدا می رسیم .
قهقهه ای زدم و گفتم : یا خیلی خوش خیالی یا خیلی ساده !
گفت : چطور؟
گفتم برفرض که خدا گناه جنایت و خیانت و آدم کشی و هزاران گناه کسی را ببخشد . آیا وجدان اوهم ، اورا می بخشد ؟
این را بدان که تا وجدانت تورا نبخشد ، خدایت نمی بخشاید . زیرا قانون عمل و عکس العمل یک اصل ثابت هستی است . بهشت و دوزخ نمود درونی و برونی کردار است .
از طرفی من خدایی را که فلان شخص خون خوار و فلان ثروتمندی که از خون مردم تغذیه کرده و دیکتاتورهایی امثال هیتلر و چرچیل و روزولت و موسولینی و دیگر چکمه پوشان تفتیش عقاید را ببخشد را عادل نمی دانم و نمی پذیرم .
اما من می دانم تو برای چه آمده ای . تو برای دختر بازی . پس بیا بهم راست بگوییم .
گفت : مگر مسلمان ها آدم کشی نمی کنند . مگر استالین کمونیست بیست میلیون مردم را نکشت؟
گفتم : من نه مسلمان ظاهری را قبول دارم ، نه یهودی و نه مسیحیان و نه کمونیستها را . من فقط خدا را قبول دارم که دوست و یاور و عادل و مهربان محبوب دل انسان ها است ، اگر هم قهری است برای لطف و کمال است .
گفت : اینطور خدا را پیدا نمی کنی .
گفتم : من او را یافته ام . خدایی یافته ام که دوستم بدارد دوستش بدارم . اما درباره کدام دین مانده ام که باید تحقیق کنم .
چوپان که حوصله اش از این بحث یکنواخت سرآمده بود شروع کرد به زمزمه کردن ...

اگر دل دلبره، دلبر چه نومه
اگر دلبر دله ، پس دل کدومه
دل و دلبر به هم آمیته بینم
ندونم دل که ، و دلبر کدومه

پرسیدم این شعرهای پرسوز و گداز از کیست ؟
از بابا طاهر عر یان که کتاب نخواند ، کلیسا و کنیسه و مسجد و معبد نرفت ولی او بدان جا رسید . می دانی چطوری ؟
حتماً مدرسه رفته و مطالعات بسیار داشت .
کدام علم ؟ علمی که بقول تو تزویرگران ساختند که هرصدایی را در نطفه خفه کردند و گفتند : کفر است ، شرک است ، خلاف است و عالمان ربانی و عارفان را کشتند و سوزاندند و به دار آویختند و سنگسار کردند .
یا علمی که با آن بمب اتمی ساختند و در یک چشم بهم زدن مردم بسیاری را نابود کردند و در جنگ بین الملل دوم بیست میلیون نفر را کشتند .
منظورم علم دین و کلام و اخلاق است .

بشوی اوراق اگر همدست مایی
که علم دفتر عشق  در دفتر نگنجد

بابا طاهر مرد عامی بود . روزی از جلوی مدرسه ای می گذشت ، دید همه مشغول تعلیم علم هستند .
جلو رفت و گفت : چطور شما عالم شدید به من هم یاد بدهید !
با حالت مسخره گفتند : ما شب تا صبح در حوض آب یخ زده ایستادیم تا عالم شدیم .
باباطاهر که مردی ساده و خوش قلب و به قول حضرت عیسی مانند بچه بود و به قول قرآن فطری  و امی بود و هنوز کدورت زندگی شهری و آموخته های غلط فکر اورا خراب نساخته بود . تصمیم گرفت همان کار را بکند.
شب یخ های حوض را شکست و تا صبح در سرما و رنج بسیار ماند . صبح یکباره مکاشفه روحانی برایش حاصل شد .
تبسمی کرده و گفتم تو هم این افسانه را باور کرده ای ! چطور ممکن است ؟! من خوانده ام ، مهاویرا سیزده سال ، بودا هفت سال ، زرتشت چهارده سال طول کشید تا به آن مکاشفه روحانی رسید ، چطور او یک شبه ؟
آنها خود کوشیدند و مقام رهبری اش لازمه سیر و سلوک و پایانش جذب است . اما باباطاهر خدا را طلبید و او مجذوب بود نه رسول . یک روز خدا هم مساوی پنجاه هزار سال ماست .
اما پسرم چرا از انجیلو تورات چیزهای خوبش را نگرفتی ؟
ده فرمان موسی ، بشارت های عیسی ، مثلا ً آنجا که می گوید : پس بشنو : خدای خود را با همه دل و تمامی وجود و فکر خود دوست بدار ، این است حکم اول ، دوم مثل آن است یعنی همسایه خود را مثل خود دوست بدار . این دو حکم به تورات و صحف انبیا متعلق است . پسرم اگر تو فکر زیبا و خوب داشته باشی از هر کتاب نکات زیبا و خوب آن را می گیری ، مثل محبت و تواضع مسیح و ...
این را خواندم ولی نتوانستم بی احترامی به اسلام را تحمل کنم .
تو که می گویی من در پی انتخاب هستم ! ولی به تو بگویم هرچه خواندی احساس نکردی فقط حفظ کردی ، یا نخواستی احساسش کنی . پس گوش کن ، عمو نوروز می گفت : اگر بخواهی تو نیز همان می شنوی که پیامبران خدا شنیدند و همان می بینی که آنها دیدند . خب حالا بقیه داستان را بگو .
من ادامه دادم ...
اما نتیجه ای که گرفتم این بود که بسیاری از نوشته های تورات ، داستان و افسانه های درست و غلط و تحریف و تفسیر است . از جمله نسبت های ناروایی که به پیامبران داده شده است که در صورت واقیعت وجود آن پیامبران خود موجب اشکال است .
انجیل را هم خوانده بودم حدود چهل تضاد و تناقض در آن دیده بودم . فهمیدم انجیل را خود یاران عیسی نوشته اند . چون خود حقیقت را ندیده بودندبلکه فقط شنیده بودند . طبق رای و درک خود نگاشته اند . شاید هم بعداً تفسیر کرده از طرفی هم رفتار مسیحیان ، نوشته های انجیل تفاوت داشت .
مثلاً در انجیا می گوید : هرکس به رخساره راست تو تپانچه زد طرف دیگر را به سوی او بگردان و اگر کسی خواهد با تو دعوا کند و قبای تو را بگیرد . عبای خود را نیز بدو واگذار .
و فرمود : پس رحیم باشید چنانچه پدر شما نیز رحیم است ، داوری نکنید تا برشما نیز داوری نشود .
عفو کنید تا آمرزیده شوید ، بدهید تا به شما داده شود . هرکس به زنی نظر شهوت اندازد همان دم در دل خود با او زنا کرده است ...
هرکس به غیر از علت زنا زن خود را طلاق دهد مانند آن است که با او زنا کرده است . این پندهای بسیار عالی و جهانی می توانست همواره جامعه بشری را در صلح و صفا و عشق و محبت قرار دهد . پس چگونه هم اکنون خونریزترین مردم اینانند.
چوپان سری تکان داد و گفت : مسیحی خونریز نیست ، سیاستمدارانی که تنها نامشان مسیحی است خونریزند .
از سوی دیگر جامعه مسیحی از نظر مسائل فردی نامش مسیحی است قوانین آنها برخاسته از عقول و خواستهای آنهاست . از طرفی مسلمانها هم بنام اسلام چه خونها که ریخته اند ، حتی نوه پیغمبرخودشان را کشتند چه رسد به دیگران . مگر زرتشتیان خونریز نبوده اند؟ جریان مزدک یادت نیست که در یک روز انوشیروان ده هزار یا چهله زار مزدکی را با سر به گودال نهاد .
حساب پیامبران از حساب سیاستمداران جداست . هروقت دین به دست نااهل افتاد ابزاری شد برای نابودی انسانها .
و در واقع نتیجه اش ذبح دین و نابودی اخلاق گردید .
گفتم:  پس کجا یک مسیحی ، مسلمان، یهودی ، اصلاً کجا یک انسان می توان دید؟
چوپان : عمو نوروز همیشه این شعرها را از قول مولوی می خواند :

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتم : که یافت نشود جسته ایم ما
گفت: آنکه یافت می نشود آنم آرزوست

پس تو خود را نیکو کن ، کاری به دیگران نداشته باش ، شاید خودت انسان کامل شوی .
گفتم : من هم بدنبال آن انسانم و تو را پیدا کردم .
چوپان خندید و گفت : اولاً من تو راپیدا کردم نه تو مرا ، دیگر اینکه انسان عمو نوروز است نه من ، سوم اینکه عمو نوروز می گوید : انسان سیمرغ است که در کوه قاف است و دور از دسترس . تنها یکی به سیمرغ رسیده و پیام آور او شده است  و ما سالی یکبار پیش او می رویم . او مهر تابنده است که شعاعش دلها را روشن می کند .
من می خواهم عمو نوروز و تابنده مهر و سیمرغ ببینم .
حالا تا نوروز پنج ماه مانده ، تا مکان سیمرغ هم خیلی راه است و بهتر است به شرح حال خود برگردیم ؛ بگو بالاخره با آن دخترها چه کردی ؟ بعد چه شد که خودکشی به  سرت زد ؟


ادامه دارد ...

*از بی قراری تا قرار . مولف:  دکتر حشمت الله ریاضی . ناشر: محسن . قم . 1379




۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

سال نو مبارک

سالی که بر من گذشت اولین سالی بود بدون دغدغه و استرس و فارغ از درس و دانشگاه و مسئولیت زندگی .
فقط یه جا اونهم سه روز در هفته از ساعت 8 تا 2 کار کردم
امیدوارم امسال سال خوبی برای همه باشه و شادی بیکران،  سلامتی کامل ، ثروت فراوان  ، آرامش بینهایت و سعادت را برای شما بیاورد . و دلمون صاف باشه . اگه هم دوسش نداریم حداقل بهش فکر نکنیم و غیبت نکنیم .

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

تکریم ارباب رجوع

یادم بمونه که چه اتفاقی داره اینجا میفته !

 صبح، دوستام زنگ زدن بهم که زیاد وقت نداری تا نیم ساعت دیگه 100 لیتر بنزین برای هرنفر میدن تو بهزیستی. برو بگیر سریع !
ماهم زود شال و کلاه کردیم رفتیم پیش مدد کار مربوطه بعد از ده دقیقه .

مدد کار درحال بازی کردن با گوشی موبایلش
- سلام خانوم برای بنزین اومدم چه مدرکی میخواد تا تهیه کنم برای شما
* تموم شد . بنزین نداریم
- بله ؟! ولی بهم گفتن میدن .
*نداریم دست من نیس به 5 نفر بنزین دادن از 600 نفر (ناشنوا بودن همه )
مددکار ما مخصوص ناشنوایان بود هر مددکار مال یه نوع معلولیت هس و گرایش داره.
- واقعا یعنی فقط 5 نفر ؟ امکان نداره خانوم ! مسخره اس
این خانوم با بی تفاوتی شونه هاشو انداخت بالا گفت دس من نیس برو بالا با ریس بهزیستی مرکز صحبت کن .
گفتم باشه میرم میپرسم

-سلام صبح بخیر
#سلام
-صبح بخیر آقا
#صبح بخیر
-برای بنزین اومدم چرا تموم شد ؟
#کی به شما این خبرو داد ؟
- یکی از آشناهامون
#مددکار بهت زنگ زد؟
-نه
# فقط اونایی گرفتن که زنگ زدن بهشون
- شما که هیچ وقت زنگ نمی زنید چرا برای بن 40 تومنی زنگ نزدید ؟!!
#نمیتونیم زیادن  چطور برای 18 هزار نفر زنگ بزنیم ؟!
-وظیفه شماس زنگ بزنید . یه نفر استخدام کنید تا زنگ بزنه
# با اهانت گفت نمیشه نمیرسیم
- به هر حال وظیفه شماس خبر بدید
# نداریم خانوم دس من نیس هرکاری میخواهی بکن برو( با اهانت ) میخواهی شکایت کن تا استعفا کنم یا اخراجم کنن
- شما وظیفتون خوب انجام نمی دید و خیلی مفت خور هستید ! اینو با تمام وجودم و با تمام قدرت صدا به ریس گفتم و محکم درو کوبیدم وحشتناک  و سریع رفتم بیرون !
ناگهان دیدم چشمهای مردم روبروی من چهارتا شده فهمیدم ریس پشت سرم دویده و داره داد میزنه نفهمیدم چی گفت چون نشنیدم . فقط فهمیدم داره میسوزه و داد میزنه و از همه بدتر بی محلی من به او هس که سرمو بر نگردونم ببینم چی میگه و جواب بدم و چون ناشنوا هستم و نمی شنوم بیشتر میسوخت !
فقط دیدم چن نفر میدون دنبال ریس و رفت پیش مددکار تا پرونده ام دربیارن
حس کردم الان زنگ میزنن خونه !
سریع مثل جت رفتم خونه و برا مامان تعریف کردم تا شوکه نشه . تا گفتم تلفن زنگ خورد . مددکار بود . مامان گفت: اومده بود فقط حقشو بگیره ! که منو تهدید به اخراج از بهزیستی کردن خیلی خنده دار بود منی که معلول میخوان بندازن بیرون ! حالا ببینم چی میشه ولی میدونم مددکار اخراج میشه چون منو فرستاد پیش ریس تا بشورمش !

.نمیدونم این اولین بار بود تو عمرم که توپیدم به ریس ! عادت کردن ناشنوا ساکت باشه و صدایی ازش درنیاد ! به نمایندگی از تمام معلولان گفتم و خوشم اومد که پرید و نتونست خودشو کنترل کنه . همسن و سال من بود !

حالا ببینم چی میشه هر اتفاقی افتاد میگم اینجا .