۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

ایده

توی این مدت تعطیلاتم البته فقط کار میکنم و زبان می خونم . درس دانشگاهی ندارم خیلی سبکم . واسه همین میخوام ناخنک بزنم تو هنرهای دستی ببینم کدومش واقعن منو ارضا میکنه که برم دنبالش !

فعلن سه تا برنامه در پیش دارم :

صدفها
نقاشی دیواری روی دیوار اتاقم
تصویرسازی برای یکی از دوستان ندیده ام

نمیتونم بیکار بمونم . دس خودم نیس فقط میخوام یاد بگیرم و تجربه کنم همش ! از قلاب  بافی گرفته تا تصویرسازی و آشپزی .

تصویرسازی که تا آخرسال باید تموم شه . اون دوپروژه ممکنه چن سال طول بکشه اصلن عجله ای ندارم .





حس مبهم

یه حس خیلی عجیبی دارم . وقتی به آینده فکر می کنم دلشوره شدیدی دارم .اونم توی فضای ایران خودتون بهتر از من می دونید.  کاری نمی تونم بکنم جز اینکه آهسته و آروم،  کم کم کارهامو پیش ببرم و توکلم به خدا باشه . می خواهم و باید  به چیزهای خوب فکر کنم . بازهم خدارا شکر .

پ.ن : منتظرم
.
.
.
خیلی منتظرم توکل به خدا . میدونم داره محک میزنه منو و خودمو بهتر بشناسم

پ.ن : بالاخره توی تعطیلات زمستانی 4 تا شال و کلاه  بافتم . قشنگترینش مال خودم شد و البته دخترونه . بقیه اش پسرونه اس . حالا با اون گلهای بافتنی  قرمز باقیمانده ، باید یه کیف دستی شیک ببافم .

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

چه میشه گفت ؟

امروز در دفتر، همکاران بهم گفتن از بلندگو صدات کردن برو پایین فلانی کارت داره ! گفتم واه من که نمی شنوم چرا اینطوری صدا میکنه خودش بیاد بالا طبقه سوم .
خلاصه رفتم پیشش . جدا از برخورد عصبی ، بهم گفت سه بار صدات کردم چرا نیومدی پایین ! خونسرد گفتم مگه نمیدونی من نمیشنوم ! گفت خودت باید میومدی پایین .

فوری رفتم پیش مدیر و گفتم حرف خصوصی دارم با شما؛ تا دیگران برن بیرون . تا گفتم گفت مدل رفتارش اینطوره . بهش گفتم کاری ندارم رفتارش چطوره و چه مدلیه ؟ اصلن چرا باید به من توهین کنه و اینو  به شما گفتم تا برای معلمهای دیگه سوتفاهم پیش نیاد و تکرار نشه. ازم تشکر کرد و گفت حتمن بهش تذکر میدم .

خیلی بهم توهین کرد با این برخوردش تا حالا کسی بهم اینجور توهین نکرده بود اونم توی مدرسه ناشنوایان .اگه جای دیگه بود اینجوری ناراحت نمی شدم .

خدا رحم کرده این از شرکتیه و استخدام رسمی نیس اگه رسمی بود واویلا میشد .

.برای هرکاری و رسیدن به هرچیزی ظرفیت و لیاقت میخواد !

۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

رایگان !

امروز به پیشنهاد یکی از همکاران به آموزشهای همگانی رایگان رفتم که قراره دوره ای رایگان شهروند الکترنیکی برگزار شود. این دوره ها چهار کلاس آموزشی است به نام :
زبان ، کامپیوتر ، کارآفرینی ،بانکداری الکترنیکی .
 رفتیم داخل سالن نشستیم داخل سالن 500نفر بودند اعم از تمام رده سنی و شغلی و تحصیلی . نشستیم گوش کردیم کمی گذشت مجری گفت این کلاس ها رایگانه فقط پول اینترنت میدید که 2 هزارتومنه . چیزی نگفتیم . فک زد فک زد خوابمون گرفت . یهو گفت آره باید برای هردوره یه کارت جدا بخرید که تا برای هرکدام از این کلاس ها مبلغ ده هزارتومن به حساب بانک ملت واریز کنید تا کارت دویست تومانی به شما تعلق بگیره . کله امون سوت زد و چشمامون چهارتا شد  یعنی اگه چهارتاش بخوایم بریم 40 تومن با این همه جمیعت وبا این کیفیت پایین که معلوم نیس چی از آب دربیاد! یهو از خواب غفلت بلند شدیم وسط اونهمه جمعیت از اونجا زدیم بیرون ! توی روز روشن راحت به ما دورغ می گفتند . بهمون برخورد صبر نکردیم تموم بشه جلسه معارفه .

فوقش میرم کلاس زبان 5 جلسه دوساعته 7 تومن ! اونم نیمه خصوصی و سطح بالا .

پ.ن : منو دوستم بعد از این ماجرا رفتیم یه فلافل خوشمزه خوردیم . خیلی لذیذ بود پر قارچ و پنیر . نمیذاریم بهمون بد بگذره .

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

درس طبیعت

با یکی از همکارام در مورد ارتباط انسانی حرف میزدیم که سرکلاس چگونه با بچه ها رفتار کنیم و این رفتارهای بچه ها اصلن قابل پیش بینی نیس و ما باید طوری رفتار کنیم که برای بچه ها تکراری نباشه . ارتباط ما براساس  روحیه و عاطفه بچه ها اس و داریم پرورششون میدیم برا آینده که چگونه و کجا و جلوی چه کسانی رفتار مناسبی داشته باشن . بخصوص زمانی که بچه ها ناشنوا باشن و گوش هم که نمی کنن روشون می کنن اونور . حالا بماند که چطوری برخورد می کنیم باهاشون .. در حین این حرفا به حرفی رسیدیم که می گفت دختری از هم کوهنوردی من (همکارم یه کوهنورد حرفه ای هس مثلن 41 سالشه ولی حس می کنم همسن خودمه و ریلکسم باهاش ) خیلی ادعا می کنه و حرفهای فلسفی می زنه و میگه اعتقاد دارم بهش .ولی در عمل اصلن اینطور نیس . بهم گفت ببین دختر بلا! من میرم کوهنوردی و اصلن ادعای حرفهای قلمبه و سلمبه ندارم ولی خیلی چیزهای ریزی را از طبیعت و کوه یادگرفتم .

راست می گفت ازوقتی چن ساله میره کوه کاملن ریلکس و شاداب شده، بیخیال مشکلات و مسائل خصوصی اش شده . صبورتر شده ، از تمام لحظات کنونی اش و اتفاقات ریز و جزیی که براش میفته لذت می بره .



خیلی خوبه همش سرمون تو کتاب نباشه و دنبال حرفهای تخصصی و گنده ؛ یه کمی سرمونو بگیریم بالا و طبیعت و آسمون نگاه کنیم و در سکوت و سادگی خیلی چیزهارا یادمی گیریم




۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

به روز شدن

-مامان ! نگاه کن این آقای جوون نظافت چی داره جارو میکنه حیاط بغلی، یه هندزفری گوششه و داره آهنگ گوش میده و قر میده !

* آره ،تازه اون کارگرمون که پله هارو تمیز میکنه دیگه دستکش بلند دستشه !

 خانوم خدمتکارمون در حال شنیدن گفتگومونه منفجر میشه  از خنده؛  میگه اوه، پس من خیلی عقب افتادم !
- آره دیگه برو خودتو آپدیت کن

۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

تبلیغ

از خونه تا کلاس زبان،  مسیری رو  پیاده میرم و معمولن ساعت 6  هس تا 8 شب . توی این مسیر حداقل هفته ای یکبار اردور میخورم که مثلن نمونه خوراکی هس و جدیده اومده بازار خیلی میچسبه که طعم های مختلف امتحان می کنم ! یه دخترو پسر وا میستن کنار سرخ کن و نمونه تکه های مرغ  یا ماهی سوخاری یا انواع سوسیس تازه سرخ و داغ  به تکه های کوچولو می برن ومیذارن هرکسی که عبور میکنه بخوره ! من تا میبینم  راهمو کج میکنم تا ناخنک بزنم بخورم که هیچ ، منتظر تعارفشون هم نمی مونم . حداقل هفته ای یکبار می خورم !
خوشمزه ترین سوسیسی که خوردم مزه کباب کوبیده میداد !اسمش هم سوسیس کباب کوبیده بود!

پ.ن : چقدر کیف میده که تو خیابون سلانه سلانه از کلاس برمیگردی خونه،  توی راه یهو همسفرهاتو میبینی که باهاشون رفتی اصفهان اونم پسرهای شر و شیطون ! یه عالمه انرژی مثبت میگیری و میری خونه . خداراشکر !