۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

خاطرات بریدجت جونز


بعد از مدتها بی حوصلگی و بی برنامگی خاص ماه رمضان که این چن روز همش با خودم کلنجار میرفتم و با خودم حرف میزدم که این کارم درست بوده یا خیر؟ چرا این اتفاق ها برام باید بیفته و از این حرفهای چرت و پرت که هرکسی به طور معمول حداقل یه بار با این ها روبرو شده! تصمیم گرفتم یک فیلم تماشا کنم فارغ از هر گونه دغدغه . شانسی یک فیلم را برداشتم به خیال خودم خنده دار و کمدی ؛ در حالی که هیچی راجع بهش نمی دونستم !
عجب فیلمی بود! انگار داشت با من حرف می زد !
کلن این فیلم دخترونه هس و خطاب به دخترها ولی پسرها هم میتونن ببینن ولی اونطور که دخترها درکش می کنن که پسرها نمی تونن.
هیچی در مورد این فیلم نمی گویم تا خودتون برید ببینید .

مخصوصن اگر یکی از شماها ، دوستی اش با کسی به هم خورده باشد .

پ.ن : به این نتیجه رسیدم هیچی تصادفی نیست توی این دنیا ؛ حتی تویی که داری اینو میخونی !
.
.
.
بعد نوشت : بالاخره زنده موندیم و آنفلوانزای خوکی را مهمون بدنمون کردیم! یک هفته هس همچنان آنفلوانزا دارم! خیلی دوره اش طولانی هس و حوصله آدمو سر می بره! والا هیچ فرقی با سرماخوردگی نداره!

۱ نظر:

mehdi گفت...

سلام
عیدتون مبارک


فیلمها رو هم که گفتید دانلود کردم ولی هنوز ندیدم....