۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

حس خنثی

امروز به علت جا گذاشتن کلید روی میز ، تصمیم گرفتم کمی در پارک محله امون قدم بزنم تا مامان از راه برسد و در باز کند .
در حال پیاده روی در گرمای ساعت 2 بعد ازظهر به طور سلانه سلانه ، بدون انگیزه وهدفی در پارک ، یه دختر و پسر دیدم که آب از جوی آب برمیداشتند و ماشین رو تمیز می کردند که برام چندش آور بود با اینکه آب زلال بود نه چندان کثیف ولی از بچگی یادم بود زمانی آبش به شدت کثیف و بدبو بود !
خیلی نگاهشون کردم تا از آنان عبور کردم یه دوری در پارک رفتم. از شدت گرما تصمیم به برگشت گرفتم و گفتم تا اون موقع حتمن مامان اومده خونه !
در راه برگشت، باز همون دختره دیدم ؛ همینطور در حال راه رفتن ، یهو دیدم ای بابا ! قیافه اش چقدر برام آشناس. اونهم شوکه شد و واکنش چشمی نشون داد ! ولی نمیدونم چرا هیچ واکنشی نشون ندادم و زبونم قفل شد؛ انگار نه انگار این خواهر دوست صمیمی سابق من بوده است !
در آن لحظه ،هیچ حس خوب و بد نداشتم یا به عبارت بهتر حسم خنثی بود نسبت به او و دوس سابقم !
در حال زبان خوندن، فکرم رفت پیش او و زمانی که باهم خیلی دوس و صمیمی بودیم و گفتم چرا اینطور شدم و اینطور رفتار کردم ؟ رفتارمو تجزیه و تحلیل کردم ، دیدم مثل خودش رفتار کردم ! چن بار بهش زنگ زدم بدون اینکه او ابتدا زنگ بزنه مگر اینکه کار لازم و ضروری برای پیش بردن کارهاش لازم داشت !
الان چند ساله خبری ندارم ازش. بازم آخرین باری که باهم تماس داشتیم ، شروع کننده تماس بودم ! حتی مثل اینکه هردو شماره سیم کارتشو غیر فعال کرده که نتونستم یه تماسی باهاش بگیرم . اگه این واقعاً علاقمند به داشتن رابطه بامن بود حتمن خبرم می کرد !
الان خرش از پل گذشته و به من نیازی نداره! این یعنی واقعن منفع طلبه و همه چی برای خودش می خواد با اینکه خوبیهایی هم داره ولی خب این خیلی بدتره !حتی یکبار بهش گفتم خیلی منفع طلبی ها! اعتراف کرد بهم.
دوس داشتن و نداشتن او برای من فرقی به حالم نداره به قول معروف کاملن ایگنورش کردم !

۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

چی می شد؟!

تازگیها رفتم تو رویاپردازی که اگه مثل دیگران می شنیدم چه اتفاقی می افتاد ؟
- خیلی مسلط به زبان انگلیسی می شدم با اون رقابتی که با برادرم داشتم در دوران کودکی .
- این رشته انتخاب نمی کردم از جزو محالات روزگار بود بروم رشته هنر !
- میرفتم رشته حقوق یا پزشکی، پزشکی که احتمالش خیلی زیاد بود به خاطر اطرافیان نزدیکم. روابط عمومی ام خیلی خوبه به همراه حافظه قوی وعلاقمند به تاریخ ، فلسفه و قانون . بعید نبود برم انسانی یا تجربی شایدم ریاضی؟! ولی هرگز فنی و حرفه ای نمیرفتم که مجبور شدم بروم . همچنانه با اینکه در فنی و حرفه ای کار میکنم ولی به آشنایان شدیدا توصیه میکنم نروند ! چون مغزشون تعطیل و آکبند میشه ! بهتره برن نظری و برای دانشگاه برن هنر چون تجزیه و تحلیلشون قوی میشه از دبیرستان . ولی بازهم انتخاب به عهده خودشون میگذارم. برای بعضی شاگردهایی که فقط میخوان دیپلم بگیرن و درس نخونن خوبه . حالا نیایید بگید که به ما توهین کردی و از این حرفها که عشقمون هنر بوده که اومدیم هنرستان ! خودم هنرستان بودم وهستم ، میدونم اونجاها چه خبره! حتی برای رشته فلسفه هم میگن ابتدا لیسانس یا فوق لیسانس یکی از دروس پایه مثل ریاضی ، فیزیک یا شیمی بخونید و بعد بیاین برای فلسفه!
-شغلم ، در آمدم ، موقیعت اجتماعی و همه چی عوض میشد ! شایدم سروگوشم میجنبید و بازیگوش تر می شدم ! خلاصه سرنوشتم به کلی خیلی فرق می کرد با الان ، خیلی ماجراجوتر یا هیجان جوتر می شدم شایدم محتاطتر!
- نمیدونم واقعا ، چرا اینجور شدم ؟ شایدم به خاطر اینکه لایقش بودم که انتخاب بشوم برای این کار،که به هرکسی نمی دهند که خارج از تحمل و توانش باشه .
- شایدم خودم خواستم و انتخابش کردم قبل از آمدن به این دنیا و قرارگذاشتیم توی این دنیا با چه کسانی ملاقات کنیم و چه کارهایی انجام بدیم تا به هم کمک کنیم برای رشدکردن.
- به هر حال تا اینجا به هرچی خواستم رسیدم . خداراشکر
- فقط یه چیزش خوب بود ! اکثر ناشنوایان جوان تر از سنشون به نظر میرسند به خاطر اینه که نمی شنوند و اعصاب راحتی دارند و سیستم بدنشون به تحلیل نمیره واسه همین خیلی انرژی زیادی دارند و میخواهند بریزن بیرون با حرف زدن ، خندیدن ، دعوا کردن ، ورزش ، حتی س . ک . س !
ولی شنیدن خیلی ارزشش بیشتر از اینهاس برید خداراشکر کنید ، به خاطر رشد عقلانی مغزتون و گنجیه لغاتتان اصلا قابل قیاس با ناشنوایان نیست .
پ . ن : شدیدا هوس درس خوندن به سرم زده ! دیگه نمیشه دس روی دس بگذارم و هدررفتن عمرمو ببینم ! خوشی تفریحم درس خوندنم زندگی و کار همه چی سرجای خودش !

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

ماجرای اردوی شیراز

از کجا شروع کنم ؟ فقط میدونم که خیلی خوش گذشت!
این اردو ، اردوی دانش آموزان اداره آموزش و پرورش استثنایی کل کشور بود که از تمام استان ها در یکجا گردهم آمده بودند که به نظرم بی سابقه بود . سالهای قبل که به عنوان دانش آموز به اردوی رامسر رفته بودم؛ مثلاً از استان هرمزگان یا بوشهر نیامده بودند ولی در این اردو، تمام استان ها بودند ؛ حتی استان آذربایجان شرقی و غربی. دانش آموزان مشتمل بر نابینایان کم توان جسمی حرکتی و ناشنوایان بودند .
خداراشکر که به خیر گذشت و اولین بار بود که سرپرستی جوجه ها را به عهده گرفته بودم . مدام با مدیر و معاون در تماس بودم که آنها مثلاً از پیام کوتاه خوششان نمیاد ولی مجبور شدن برای کسب خبر از من ، یاد بگیرند!
فقط خدا پدر پیام کوتاه را بیامرزه که باعث شکوفا شدن ارتباطاتمون با دیگران شد .
در این اردو دخترها و پسرها باهم بودند، فقط جای خوابشون در دو جای مختلف شهر بود . شادترین ، شیطون ترین و شنگول ترین بچه ها ی این اردو ، گروه ناشنوایان بودند . برای حرف زدن و مردن از شدت خنده کم نمی آوردند ! طوری همکارم پرسید که اینها به چی می خندند؟! جوابشو دادم که عزیز من اینها یه ترک کوچولو روی دیوار ببینن ولو می شن روی زمین و صورتشون کبود میشه از شدت خنده! شب ها درحالیکه همه جا تاریک و خاموش بود روی تخت طبقه دوم گرد هم میامدند و با استفاده از نور چراغ موبایل روی دهانشون زوم شده به خنده هاشون ادامه میدادند با اون اشاره های دستشون و قیافه هایی که می گرفتند !
حالا فرصتو غنیمت شمرده بودند برای دوست یابی بین خودشون دختر و پسرها ، مخصوصاً ناشنوایان ! به این صورت کاملاً مودب روی صندلی های سرویس می نشستند و پشت به دخترها ، از طریق بلوتوث و فرستادن عکس همراه با زیر عکس دارای شماره تلفن با یکدیگر آشنا می شدند !بدون هیچ گونه سروصدایی و هزینه ای یا تابلو بودن ! من که از اینها، این کارها یاد گرفتم!
این پسرها ، میخواستن با من دوس بشن که جای مامانشون بودم ، در صورت زود ازدواج کردن؛فقط روی قیافه ام حساب کرده بودن که با شاگردانم فرقی نداشت ، حالا مثلاً خیلی شیک و پیک کرده بودم قیافه امو و مانتوی تنگ تنم بودهمراه با صندل ابری! بدم نمیومد دوس بشم باهاشون ، حیف شد خیلی بچه بودن که با تذکر شاگردهام به خودشون میومدند ولی جالبه از رو نمیرفتن و میخواستن به هرقیمتی شده باهام دوس شن ! هرچی بود همسفرهای خوب و بامزه ای بودند . با سرپرست های پسرها و دخترها در استانمون آشنا شدم که از نسل ما بودند و واقعاً خوش گذشت که تعصبی نداشتند . نمیدونید چه خنده هایی از ته دل کردیم که این کارها را فقط توی اردوی دانشجویی می دیدم نه اردوی آموزش و پرورش!
این جوجه هام توی اردو ، حسابی از خجالت خودشون دراومدند با اون آرایش های تین ایجری شون! فقط می خواستن جلوی پسرها آراسته و شیک به نظر بیان . بهشون میگفتم دوس دارید آرایش کنید بکنید ! نمی گم نکنید ولی خواهش می کنم لطفاً کم و ملایم! تا قبل از اینکه دیگران به شما تذکر بدهن ! فکر کن با اون مدادآبی پررنگ زیر چشمشون می کشیدن + رژلب صورتی جیغ و براق یا به قول معروف سان شاین!
در حال گشت و بازدید ،یکی ازشاگردم گفت دلم درد میکنه باید برم دستشویی! بهش گفتم بهت گفتم قبل از رفتن همتون برید دستشویی که گوش نکردید! گفت نداشتم ! یهو شروع شد ! خلاصه بردمش . فرداش این بلا سرم اومد ، شاگردم میخندید بهم !موندم با چه سرعتی مافوق تصور به دستشویی پناه بردم؛ تمام بدنم بی حس و موهاش سیخ شده بود و لرز داشتم! در این مرحله آدم عشق و عاشقی و همه چی یادش میره ! همکارم گفت چیزی شده بالا آوردی ؟!گفتم: نه! پایین آوردم!
اینم منع کسی کردن که فوری به سر آدم میاد!
خوبی این سفربود که به شاگردهام کاری نداشتم و فقط ازشون خواسته بودم که مرا در جریان کارهاشون بگذارند که با کمال میل راجع به دوس پسرهاشون که در این اردو آشناشده بودند ، میگفتن ! فقط با یکی ازشاگردهام علیرغم میل باطنی ام دعوایی مفصل کردم که منو در جریان کارهاش بگذاره تا اتفاقی برایش نیفته ! این دختره بی عقل و بی تجربه ، ساعت 9 شب از اردوگاه بیرون رفته بود همراه با دوربین فیلمبرداریش، البته زود آدم شد! این بچه ها هر کاری دوس داشتن میکردن ولی حرف شنوی داشتند از من .
رفتیم بازدید پارک عفیف آباد و باغ ارم . تخت جمشید و نقش رستم همراه با مجموعه وکیل و آرامگاه سعدی و حافظ .
روز آخر اختتامیه ، مارا به باغ بردند ! خیلی جالب بود برام از ساعت 7 تا 11 شب که معمولاً سری و سری انجام میشه و بی مزه تر از افتتاحیه هست ولی این خیلی باحال بود! صندلی ها همراه میز گرد 5 نفری همه جا چیده بودند ، طوری جوجه هام مثلاً کم شنوا هستند بلند شدند وشروع به رقصیدن در مقابل چشمان هیز و مات پسرها نمودند! البته فقط یه دور که با تذکر نشستن سرجاشون؛ البته خیلی آهسته ، در گوشی و محترمانه گفتند! پارتی اسلامی بود مثلاً!
آخر سفر دیگه مرا سرپرست خودشون حساب نمی کردند ! از بس خندیده بودم باهاشون و یخشون وا شده بود!
پ.ن : این هفته سه چیز تابحال توی عمرم سوار نشده بودم؛ سوار شدم : موتورسواری، اسب سواری و شترسواری
پ.ن: اگه میخواهید اعتماد بنفستون بره بالا و احساس ابهت بهتون دس بده ! حتماً برید شتر سواری ! موتور سواری فقط برای ویراژ دادن و با سرعت نور رفتن خیلی مزه میده مخصوصاً وقتی که همه جا ترافیک باشه و ماشینها ایستاده باشن.
پ.ن : اصفهان بدون زاینده رود بسیار زشت و بی هویت هس . بوته های یک متری و دومتری دراومده بودند.

۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

یه شب به یاد ماندنی

امروز صبح ، در حال دیدن خواب بهشت و طبیعت در حالی که من سرپرست بچه ها شده بودم و بچه ها را بردم اردو ، از خواب بیدار شدم؛ مامان بالای سرم گفت : آره امشب مهمونیم ! کجا ؟ خونه عمه قرتی ات ! قدر خوشحال شدم گفتم آخ جون خونه عمه! بعد از سه سال .

این عمه خانوم سانتی مانتال ما ، 72 سالشه و شهروند استرالیا ، بعد از چند ماه اقامت در دبی ، اومد ایران و به تمام خواهر و برادرهاش خبر داد که می خوام ببینمتون بیایید خونه من شام لطفن ؛ چون بعد از سه تا چهار روز برمی گردم استرالیا.

دوران جوانی این عمه سانتی مانتال ، مثل فیلم های رومانتیک هس . امشب وقتی که عکس عروسی او با شوهرش دیدم خیلی زیبا و مانکن با اون ابروها ، لب ، چشم های سبز و گونه ها ، عین هنرپیشه های خانم فرانسوی و شوهرش هم واقعن از آلن دلون خوشگل تر بود هرچی نگاهش میکردم سیر نمی شدم !در دلم خودمو گذاشتم جای عمه وبهش حق دادم علیرغم مخالفت همه، با این موجود ازدواج کنه ! خدا بیامرزدش اون شوهر قرتی اش را.

بالاخره همه خواهر و برادرهای عمه خانوم رفتیم خونه اش ، همون خونه ای قدیمی و پر از خاطرات کودکیم ، زمانی که چهار سالم بود دوس داشتم مثل دختر عمه ناخن پاهامو بلند کنم که لاک قرمز خوش رنگ به پاهام بزنم ! و لباس ز . ی. ر دو تیکیه ای مثل او بپوشم و موهامو صاف و بلند کنم ! از همه جالب تر، با اینکه دورو بر فامیل ما خارج نبودند می گفتم می خواهم بزرگ بشم برم آمریکا مسیحی بشم تا روسری نپوشم! یا مشخص می کردم که با کی ازدواج کنم تا وقتی که بزرگ شدم او پیرنشه!

هنوز هنوزه که اون دختر عمه ام همچنان برای من جذاب و زیبا ست و می پسندمش.

بعد از یکسال، دوباره دور هم جمع شدیم گفتیم و خندیدیم ! خداراشکر خیلی خوش گذشت ، شنگول و شادمان از چشم هم چشمی ، طلابازی ، پز دادن و غیبت خبری نبود.

پ.ن : سرپرست بچه ها شدم که بچه ها رو ببرم اردو شیراز به مدت یک هفته ! خوبه حداقل کمی ذهنم آروم بشه و در کمال آرامش تصمیم مهم را بگیرم .

۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

سیندی شرمن

سیندی شرمن از عکاسان معروف پست مدرن و فمینیستی هست و سی ساله که از خودش عکس میگیره.
اندی وارهول نقاش آمریکایی ، با مجموعه کارهای سیلک اسکرین از مریلین مونرو به شهرت رسید ، در مورد شرمن می گفت این میتونست یه هنرپیشه بزرگی باشه . عکس ها رو از سایت بی بی سی به اینجا آوردم که شما راحت ببینید :)




پ.ن : یه عالمه نوشته بودم راجع به درگیرهای ذهنی ؛ پابلیشش کردم دوباره برداشتمش ! پشیمون شدم .




۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

هنر برای هنر

در هنگام سیر کردن در سایت بی بی سی به این تصاویری برخورد کردم بقدری جالب بودند که نتونستم به راحتی از اینها بگذرم بااینکه هرچن وقت یکبار، گاهی از اینجا یا ماهواره طراحی مد نگاه می کنم و از برنامه های مورد علاقه ام هستش چرا که بازتاب ذوق هنر و خلاقیت آنها را نشون میده و برای اینکه فکرمون به روز باشه بد نیس ؛ البته فرق می کنه با کسی که فقط تقلید می کنه و دیوانه وارچشم بسته دنبال مد و فشن باشه ونگاه نکنه که چی بهش میاد یا اصلاً شیکه و بدن را زیباتر خوش فرم تر نشون میده یا نه؟
بیشتر برای ایده گرفتن مثلاً طراحی کیف یا جواهرات یا رنگهایی که مد و مورد عام پسند مردم هستن نگاه می کنم همراه ریتم بافت ... گاهی هم برای ایده گرفتن چیزهای دیگه غیر مرتبط با این می توان استفاده کرد دیگه بستگی به خودتون داره!
حالا این تصاویری که دیدم بیشتر از این که برام جالب بود که طراحش یک اسپانیایی به نام جان گالیانو ولی از فرهنگ و هنر ژاپنی تاثیر گرفته بود . این نشون میده که ژاپنی ها چقدر سنتهاشونو حفظ کردند حتی در گرافیک هم می توان دید که این پوسترهای ژاپنی، فرهنگ وارداتی غرب را در خودش حل کرده و تبدیل به یک هنر اصیل ژاپنی شده است .
این تصاویر کاملاً دوران پست مدرنیسم را نشون میدهد مثلاً از نشانه ها بیشتر استفاده کرده همراه با اون اساطیر و نقاشی باسمه ژاپنی مجموعه های کوه فوجی ، موج بزرگ ، اثر هوکوسای و اون رنگ کاهی که رنگ پرده و تابلوهای نقاشی ژاپنی هس و درخت گیلاس و مینیاتوری خاص آن کشور استفاده کرده البته به همراه گریم مخصوص تئاتر کابوکی .
به هنر برای هنر کاملاً احترام گذاشته و طوری بیان کرده است که همگان درک و با آن احساس نزدیکی کنند . و از طریق زبان نماد شناسی و تصاویر تاریخی اش پیام خودش را به ما رسونده است . اونجایی که کفش ها میبینیم حتی از اون صندل های چوبی ژاپنی تاثیر گرفته مخصوصاً پاشنه و ته جلوی کفش که زاویه مورب داره . هرکس نمیتونه راه بره با اون کفش هایی که جلوش شیب داره ، تمرکز کنی با سر میفتی !
حالا داشتم فکر می کردم که ما چی داریم و میتونیم از این علامت و نشان ها استفاده کنیم ؟! دیدم مهمترینش لنگ با اون رنگ خاص قرمز ، آبی لاجوردی و فیروزه ای خاص ، بته جقه ، اوه! خیلی زیاد میشه هر استان برای خودش داره مثلاً گیلان ، سیستان بلوچستان ، تربت جام حتی از کاشی های ابینه تاریخی مثل مسجد شیخ لطف الله و ... اون خط نستعلیق که نیما بهنود واسه تی شرت ها در آمریکا طراحی کرد؛میشه الهام گرفت و با هنر طراحی لباس اروپایی ترکیب کرد و یه چیز زیبا و س ک سی و ایرانی الاصل درآورد که در دنیا هم فروش داشته باشه!
البته مغزم پر از ایده است فقط یه خیاط می خواهم که برام بدوزه ! شاید یه روزی خودم آستینامو زدم بالا و دس به کار شدم !



جان گالینو به همراه مدلش








پ.ن : همچنان در رابطه با پست قبلی منتظر یاری سبز شما هستم .

۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

انسان بودن چقدر سخته و دردناک


هفته قبل بعد از دادن امتحان زبان ، به علت اینکه خیلی خوب جواب ها را داده بودم از اون کتاب های 504 لغت ؛ تصمیم گرفتم که به خودم جایزه بدم !
دنبال فیلم "شاتر" بودم که متاسفانه پیدایش نکردم ولی عقیده دارم ، هرفیلمی به موقعش نگاه می کنم که واقعاً به اون پیام ها نیاز دارم و به نیازهای درونی ام جواب می دهد و توی این دنیا هیچ چیز تصادفی نیست ؛ حتی چیزهاییکه به نظرمون چرنده !
بالاخره از یه پسر دستفروش البته خیلی خوش تیپ و زیبا ،سراغ فیلم های عالی را گرفتم که بهم چند تا پیشنهاد داد ؛ در حین نگاه کردن به کاورهای فیلم ، چیزی که برای من اهمیت داره طراحی کاور هستش ! هرقدر طراحی اش جالب باشه ، حتماً فیلمش خوبه ! شاید برای شما خنده دار باشه ولی برام مهمه و از شروع تیتراژ فیلم نتیجه می گیرم که آیا ارزش داره فیلم ببینم یا نه ! یکی از این طرح ها ، جلب توجه ام کرد چیزی نبود جز فیلم "شهر فرشتگان" . شبکه سه نشون داد ولیپر از سانسور تا حدی که نصفه رهاش کردم .
فوق العاده لذت بردم از دیدنش؛با اینکه مال یازده سال پیش بود.نشان می داد که مقام انسان از فرشته بالاتره و هرکسی نمی تونه و جرات نداره بیاید دنیای ما انسانها.
در یک پلان ، صبح زود هنگام طلوع خورشید ، فرشتگان به نوای آسمان گوش می دادند . پیام غیر مستقیم ، سحرها بیدارشدن تا هنگام طلوع آفتاب تماشا کردن ؛ زیرا در این هنگام ، فضا پر از انرژی مثبت هست و هرچه می خواهید درخواست کنید . در فیلم "بنجامین" با بازی براد پیت هم از این صحنه ها است .
نیکلاس گیج از اون بازیگرهای قدرتمند است که همزمان می تونه نقش فرشته و شیطان را بازی کنه که دلت به حال نزار او بسوزه یا نفرت داشته باشی ازش ؛ نمونه اش فیلم " face off" که با جان تراولتا همبازی بود . می دونستید نیکلاس برادرزاده ی فرانسیس فورد کاپولا هست ؟ زمانی از عموش برای ورود به دنیای سینما ، درخواست نمود ولی با تمسخر عموش مواجه شد ؛ بنابراین اولین کاری که کرد ، تعویض نام خانوادگی اش بود تا به همگان لیاقت خودشو ثابت کنه .


پ.ن : مگ رایان ، قبل از دماغ عمل کردنش، ندیده بودم؛ قیافه اش ملیح بود . دماغشو عمل کرد زیباتر شد ولی وقتی دست به جراحی لب و گونه هاش برد ، خیلی زشت شد ! ندیدم توی فیلم های جید بازی کنه یا من خبر ندارم .

پ.ن : چقدر کیف کردم که راحت و بدون هیچ واسطه ای عکس را مستقیم از این بلاگ گذاشتم !دیگه سیو کنترل پست اون آدرس کپی و از اینها نداشت! درسته خواننده هامو از دست دادم ولی هرچی می گذره از اینجا بیشتر خوشم میاد!