۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

تبلیغ

از خونه تا کلاس زبان،  مسیری رو  پیاده میرم و معمولن ساعت 6  هس تا 8 شب . توی این مسیر حداقل هفته ای یکبار اردور میخورم که مثلن نمونه خوراکی هس و جدیده اومده بازار خیلی میچسبه که طعم های مختلف امتحان می کنم ! یه دخترو پسر وا میستن کنار سرخ کن و نمونه تکه های مرغ  یا ماهی سوخاری یا انواع سوسیس تازه سرخ و داغ  به تکه های کوچولو می برن ومیذارن هرکسی که عبور میکنه بخوره ! من تا میبینم  راهمو کج میکنم تا ناخنک بزنم بخورم که هیچ ، منتظر تعارفشون هم نمی مونم . حداقل هفته ای یکبار می خورم !
خوشمزه ترین سوسیسی که خوردم مزه کباب کوبیده میداد !اسمش هم سوسیس کباب کوبیده بود!

پ.ن : چقدر کیف میده که تو خیابون سلانه سلانه از کلاس برمیگردی خونه،  توی راه یهو همسفرهاتو میبینی که باهاشون رفتی اصفهان اونم پسرهای شر و شیطون ! یه عالمه انرژی مثبت میگیری و میری خونه . خداراشکر !

۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

مدل ایرانی

تاحالا دقت کردید ف.ر.ن.چ ک.ی.س توی ایران چه جوریه ؟
شبها بیشتر دیده میشه والبته  صبح های زود اونم جاهای خلوت . یه دخترو پسر میبینی که نشسته ان تو ماشین  ب.غ.ل  ب.وس.ه و م.اچ دارن. دختره راحته ریلکسه چشماش بسته ولی پسره میخواد اونو ببوسه گوش هاش مثل رادار تیزه ، یه چشمش بازه یه چشم دیگه اش بسته . با اون چشم بازش همه جارو دید میزنه مثل صفحه رادار روی مونیتورش حتی چشم پشت سرش هم فعال میشه . تا صدای پا میاد پسره خودشو جمع و جور میکنه ولی دختر آویزونه و چشماش برق میزنه !
چشمام درویش بود  وسط کوچه داشتن همو ماچ می کردن!
 اینم از مزایای رفتن من به کلاس زبان .

پ.ن :
-بابا چرا اینهمه ماسه و نمک بسته بندی شده کنار خیابون و اتوبان گذاشتن داره کپک  و تار عنکبوت میزنه . کو برف ؟!
- عزیزم بخاطر اینکه برف بترسه و فرار کنه !

پ.ن :
- خداراشکر دارم به لبخونی زبان انگلیسی  افراد مختلف عادت میکنم . 4 سال طول کشید . تازه شده 20 %. فارسیمو تو هوا و از پشت سر لبخونی میکنم خیلی راحتتر از شنیدنه برام . شنیدن برام سخته فوق العاده .بعداز یک عمر، یکساله دارم میشنوم اونم مثل موتور هندلی !

۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

راننده تاکسی

دیروز ساعت دو بعدازظهر ، بعد از اتمام کارهای مدرسه ، در حال رفتن سرخیابون بودم .  این موقع ساعت همه جا خلوته و تاکسی ها ناز میکنن برا مسافر . تا رسیدم فوری دس تکون دادم برای تاکسی زرد خوشگل . ایستاد و تمام قفل های ماشینو باز کرد . معلوم بود از خونه اومده بیرون و داره میره مسافر کشی . نگاهی به راننده کردم صندل پاش بود اونم وسط زمستون . یه پسر جوون بود از نسل آخر 50 و اول 60 . نشستیم بغل راننده.
 بهم گفت این مدرسه درس می خونی ؟!
گفتم نه ! معلمم.
*پرسید مدرکت چیه ؟
- به چه دردت میخوره برات؟! گویا فهمیده بود که اینطورم .
- ارشد ! ته دلم حرصم دراومده بود از فضولیش ! ولی دیدم سفره دلشو پیشم باز کرد!
* آره دوس داشتم برم دانشگاه. آزاد هم قبول شدم ولی پولشو نداشتم .
- خب برو سراسری بخون !
* دیگه گذشته از ما و تموم شد .
-  دلت پره قیافه ات نشون میده راضی نیستی از کارت و شغلتو دوس نداری .
*دلم پره؟! :)
- ارزش داره که بری دنبال اون چیزی که دوس داری و بخونی و کار کنی . حتما برو دنبال هدفت و موفق باشی . :)

آخرش کرایه مو نگرفت و خیلی شاد بود از حرف زدن بامن .
شایدم یه جورهایی تلنگر زدن من به او بود. نمی دونم ! ولی حس خوبی داشتم بااینکه بیشتر از5 دقیقه باهم نبودیم و شاید هرگز همو نبینیم  . یه چیزی ازم یاد گرفت و رفت ! شایدم خدا منو به عنوان یه وسیله گذاشته بود برای نشون دادن راه به اون پسر .


پ.ن : الان می فهمم روابط عمومی ام خیلی عالیه ! خداراشکر


۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

کلمه یا لوگو

تا به حال به ارزش کلمه فکر کرده اید ؟
و خدا به آدم کلمه آموخت . که توی قرآن اومده است . به نظرم مهمترین اختراع بشر ابتدا تصویر بعد خط حرف زدن و بیان اندیشه و فکر بود و سرانجام تمدن به وجود آمد . الان هم دوباره به تصویر برگشتیم که فقط با نماد و نشانه ها سریع تر ارتباط برقرار می کنیم تا با یک جمله .
هرکسی کلمات بیشتری می داند بیشتر فکر می کند و اندیشیدن در ذهنش فعال است .
خیلی مهمه که فقط به کلمات باارزش و مثبت و خوب فکر کنیم .

میدونستید چرابعضی از ناشنوایان عصبی هستند ؟! چون کلمه نمی دانند و نمی دونند احساسات و فکر خودشان را بیان کنند گاهی وقتها از احساسات خودشان بی خبر هستند . خیلی بده ! شایدم شنواها هم اینجور باشن . پس بهتره همش دنبال یادگیری و خواندن باشیم حداقل آروم تر میشیم . میدونم مشکلات هس برا هممون هس .

پ.ن :
دیروز برا انجام کاری رفتم اداره . اونجا همش باید لبخند بزنی تا کارتو راه بندازن و ازهمه مهمتر خیلی دوستانه و خودمونی و ریلکس صحبت کنی اونم جایی که از همه جا محدودتره .
در حین انجام کارها یکی از همبازی های دوران کودکی مو دیدم مال بیست سال پیش . همسایه مون بود سابق. که الان کارمند اون اداره شده. حرف زدیم از پسرهای همسایه . خیلی کیف کردیم با حرفهای خاله زنکی ! ولی غیبت نکردیم خداراشکر . همشون خوشگل بودن و پولدار . یکی از یکی بهتر و تحصیلکرده. و بهم اعتراف کردیم که چقدر از اون یا اون یکی فلان خوشمون میومد!

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

چی بگم؟

فعلن هیچی به کله ام نمیاد !
خیلی عجیبه ! یعنی این چن ماهی از نت دور کردم خودمو عمدی ! خیلی آرومم . لذت می برم از یادگیری زبان انگلیسی . خداراشکر .
چیزی که یاد گرفتم فعلن اینجا
صبر
صبر
صبر
احترام
و رها کردن چیزی را که می خواهی و تمام تلاشتو کردی برای بدست آوردنش .
دربهترین زمان با تمام سرعت و با بهترین شرایط میاد تو دست.
بدترین چیز عجله کردن در تصمیم گیری هس . هروقت عجله کردم دوباره سرجام نشستم و از اول همون کار را شروع کردم .
درون پر از علاقه و محبت به دیگران و خودت باشه خیلی با ارزشه . اون بحث ظرفیت و جنبه جداس .

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

اولین پست جدید در سال جدید

.
.
.
.
حذف شد

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

فاینال زبان

بالاخره فاینال زبانو در شرایطی دادم که خوب نخونده بودم چون حسشو نداشتم که خوب بخونم ! با خودم گفتم فردا میخونم اونم صبح ساعت سه
بالاخره ساعت 4 به زور بیدارشدم اونم در شرایطی که ساعت 1 خوابیده بودم . نشستیم خوندن تا 7 صبح بعد بدو بدو با آژانس رفتم سرکار مدرسه جونم !راننده های آژانس منو میشناسن از بس دیر کردم ، باهام گرم شدن و سه سوته میرسوننم سرکار!

تا 2 بعدازظهر در گیر کارهای رسم بچه ها به خصوص رسم فنی بودم اونایی که کار کردن میدونن چی میگم این برای شنواها مقداری سخته چه رسه به ناشنواها ولی خب از پسش براومدم . زمانی این درس جزو متنفرترین درسهایی بود که داشتم .

حالا ساعت چن امتحان داشتم ؟ ساعت 6 . رسیدم خونه شد 3 ؛ هلاک شدم برای یه ربع خوابیدن ! خلاصه نرسیدم یه دور تموم کنیم. گرامرش و معانی لغات بمونه که حفظ نکردم ! سرجلسه امتحان رفتیم اون کتاب 504 سه سوته فوری جوابها نوشتم فکرش هم نمیکردم زود تمومش کنم کمتر از 4 دقیقه .

حالا موند اون کتاب اصلی که گند زدم به خیال خودم ! گفتم خدایا کمکم کن قبول شم به زور اینجا پیدا کردم و به زور منو قبول کردن !

تا امروز رفتیم کارنامه بگیرم کمترین نمره که برا خودم تصور داشتم 77 الی 79 بود دیدم شدم 87 ! شنگول شدیم رفتیم خونه مامان گفت چرا چشاتو وا نمی کنی نمره ات اشتباهه! توباید بشی 93! جمع کردم دیدم آره ! خلاصه شیر حسابی با یال های بلند و باشکوه شدم! زنگ زدم آموزشگاه قرار شد نمره امودرس کنن!

پ.ن:
این ترم که با استاد زبان داشتم ! یه پسر خیلی جوون و زیبا بود و بلند قامت با چشم و ابرو مشکی .
با اون حرکاتش و ادا و ادوارهایی که در میاورد که معانی لغت را به ما تفهیم کنه واقعا موند کله ام ! دوستش داشتم و دارم . منو پذیرفت به عنوان یک فرد عادی که خوشم اومد ازش .
خوشم میومد نگاهش کنم و با تمام وجود از نگاه کردن بهش و لبهاش همراه با دندونهای تمییز و زیبا لذت ببرم !
کلن از معلمهایی که زیبا هستن چه خانوم چه آقا خوب درسمو میخونم ولی اگه زشت باشن نه! خدا رحم کرده خودم معلمم مثلن!

پ.ن 2 :
خداراشکر بابت همه چیزهایی که بهم داده ای همراه با فرشتگان زیبا.